یوسف آباد، خیابان سی و سوم
نویسنده:
سینا دادخواه
امتیاز دهید
این رمان در چهار فصل و توسط چهار راوی به نامهای سامان، لیلا، استاد نجات و ندا که همگی در یک آتلیهی عکاسی در یوسف آباد خیابان سی و سوم کنار هم جمع میشوند، روایت میشود. اما خط ربط تمامی این روایتها عشق است که نویسنده آن را در بستری از فضای شهری بیان میکند. فضایی که به نوعی با این داستان گره خورده و خود بخشی از آن است.
«یوسفآباد خیابان سی و سوم»، رمانی است که میتوان از کنار خصوصیات نسلیاش بهراحتی گذشت و چسبید به روح زندگی شهری و مناسبات آدمها با همدیگر، در تهرانی که نوشتن و خواندن از آن بدیهایش را کمرنگ میکند. کتاب گویا «یوسفآباد خیابان سی و سوم» رمانی است که میتواند چندین و چند سال دیگر، تابلوِ روشنی از تهران دههی هشتادِ جوانهای بیست و چندسالهی این روزها جلوِ چشم خواننده بگذارد.
از متن کتاب:
«اتوبان همت شلوغ است، اما روان. خطیهای ونک، شهرک همت را خوب میشناسند. میاندازند لاین سرعت و به ماشین جلوییشان چراغ میدهند و اگر ماشین جلویی کنار نکشید لایی فرمول یکی میکشند و میآیند لاین دو. تاکسی ندا حالا دارد به ماشین جلویی چراغ میدهد. ندا به کابلهای برق وسط اتوبان خیره شده و توی این فکر است که اگر تهران یکی دو ریشتر بلرزد چی به سر آن دکلهای لندهور میآید.»
«بعضی وقتها، چند سال پیش همین دیروز یا پریروز است. با سپیده خیلی پاساژ گلستان میآمدیم؛ نهتنها این پاساژ، همهی پاساژهای بزرگ تهران. طول و عرض پاساژهای تهران قسمتی نامرئی از ابعاد ما شده بود. ... اردیبهشت هیچ وقت ماه خوبی برایم نبود. درخت توت مثل همهی اردیبهشتها میوه داده بود. من و سپیده زیر درخت توت دانشگاه نشسته بودیم. سپیده پرسید: سامان چرا ما باهمیم؟ وقتی دیگر حرفی نداریم برای هم بزنیم؟»
بیشتر
«یوسفآباد خیابان سی و سوم»، رمانی است که میتوان از کنار خصوصیات نسلیاش بهراحتی گذشت و چسبید به روح زندگی شهری و مناسبات آدمها با همدیگر، در تهرانی که نوشتن و خواندن از آن بدیهایش را کمرنگ میکند. کتاب گویا «یوسفآباد خیابان سی و سوم» رمانی است که میتواند چندین و چند سال دیگر، تابلوِ روشنی از تهران دههی هشتادِ جوانهای بیست و چندسالهی این روزها جلوِ چشم خواننده بگذارد.
از متن کتاب:
«اتوبان همت شلوغ است، اما روان. خطیهای ونک، شهرک همت را خوب میشناسند. میاندازند لاین سرعت و به ماشین جلوییشان چراغ میدهند و اگر ماشین جلویی کنار نکشید لایی فرمول یکی میکشند و میآیند لاین دو. تاکسی ندا حالا دارد به ماشین جلویی چراغ میدهد. ندا به کابلهای برق وسط اتوبان خیره شده و توی این فکر است که اگر تهران یکی دو ریشتر بلرزد چی به سر آن دکلهای لندهور میآید.»
«بعضی وقتها، چند سال پیش همین دیروز یا پریروز است. با سپیده خیلی پاساژ گلستان میآمدیم؛ نهتنها این پاساژ، همهی پاساژهای بزرگ تهران. طول و عرض پاساژهای تهران قسمتی نامرئی از ابعاد ما شده بود. ... اردیبهشت هیچ وقت ماه خوبی برایم نبود. درخت توت مثل همهی اردیبهشتها میوه داده بود. من و سپیده زیر درخت توت دانشگاه نشسته بودیم. سپیده پرسید: سامان چرا ما باهمیم؟ وقتی دیگر حرفی نداریم برای هم بزنیم؟»
دیدگاههای کتاب الکترونیکی یوسف آباد، خیابان سی و سوم